... محمد ... :زیباترین حس رو شب عقدم داشتم ... اواخر شهریور سال گذشته ... زیبایی اون حس برام غیر قابل توصیفه :)
محمد قدرتی :فک نمیکنم یه چیز خاصی رو بتونیم در نظر داشته باشیم.چون احساسهای زیبایی در بسیاری از اوقات بهمون دست داده،چه در گذشته و اکنون. با آرزوی موفقیت
.الهه. :زیباترین حسی که داشتم روزی بود که خدا قسمت کرد و روز تولد امام رضا تو اون همه شلوغی تونستم برم حرم و از نزدیک تولد آقا رو بهشون تبریک بگم....خیلی اون روز،روزخوبی بود واسمممم
********هاله******** :خیلی بود........مثلا دایی م بعد از 10 سال اومد ایران.......وقتی مامان و بابام از حج برگشتن........وقتی خواهرم ازدواج کرد و .......... خیلی چیزای دیگه.........
حمیده بالایی :سلام در مورد زیباترین حس باید بگم چند جا که به مشکل برخوردم و ناتوان از حلش موندم از ته دل خدا رو صدا کردم و واقعا حس کردم که خدا با اون همه عظمتش دست من گنهکارو گرفته از بهترین گره گشایی رو کرده و حس وجود خدا در کنارم شیرین ترین احساسه
178332-بهار :من تاحالا توزندگیم اصلا زیباترین حس نداشتم
فاطمه/داستانهای زیبا :همیشه عاشق بچه ها بودم اما کم کم غرور تو وجودم لونه کرد من شدم یه فاطمه ی دیگه که اصلا هیچکس رو محل نمیذاشت ،قبلا عادت داشتم با بچه های غریبه تو خیابون حرف میزدم ونوازششون میکردم اما دیگه به خودم اجازه اینکارو نمیدادم تااینکه یه روز وقتی داشتم از خیوبون رد میشدم یه دختر بچه خوشگل وناز دست مامانشو ول کرد اونجا بود که زیباترین حس دنیا یعنی مهربونی به من دست داد داشتم گریه میکردم چقدر حسه خوبیه مهربون بودن و محل گذاشتن کسی که به تو محل نمیذاره واومد منو بغل کرد طوری بغلم کرده بود که وجودم با وجودش یکی شده بود
سادات موسوی :سلام رزی جون. قشنگ ترین حسم وقتی بود که نکون خوردن بچه هام رو برای اولین بار تو وجودم حس کردم. واقعن ایم معمتیه که خدا خاص زن قرار داده و جا داره که مادر به خاطر لمس کردنش به همه ی مردان فخر بفروشد. این همون روح ربوبیتیه که خداوند فقط و فقط در زن دمیده.:)
«باران بهاری» :وقتی میبینم با وجود بندگی نکردنهام خدا برام «خدایی» میکنه
محمد جواد . س :سلام.سوال شما قابل تامله.خوب حسای زیبای زیادی تا حالا بهم دس داده.مثل حس همسر شدن پدر شدن.یا تو جبهه حس دفاع از وطن وناموس.وو
به عشق ارباب :وقتی شش گوشه رو بغل کردم.......
...خدادادی... :سلام...سوال قشنگیه...یکی از زیباترین حس های من تو زندگی...لحظه ای بود که اروم اروم سر به پایین...از ورودی مسجدالحرام وارد شدیم... وقتی کعبه رو دیدم....با لباس احرام... چند دقیقه ای فقط من بودم و خدا...اشک امان نمی داد و..ایین لحظه مال زندگی مادی و دنیوی نبود..قطعه از زندگی بهشتی بود
کلمات کلیدی: